به گزارش مشرق، «گیلز اسلید» نویسنده و منتقد اجتماعی کانادایی الاصل در سال ۲۰۰۷ به خاطر نوشتن کتابی درباره تکنولوژی و از کارافتادگی آمریکایی ها توانست جایزه بین المللی موسوم به مدال طلای ناشران آمریکا (IPPY) برای بهترین کتاب دوستار طبیعت و محیط زیست کسب کند.
به طور کلی وی به عنوان کارشناس مسائل اجتماعی هرچند با پیشرفت تکنولوژی مخالف نیست ولی اعتقاد دارد عصر مدرن با این همه وسیله و ابزار کارکرد معکوسی داشته است.
گلیز اسلید با انتشار کتاب «ساختن برای نابود کردن؛ تکنولوژی و دور ریختن
در آمریکا»، خوانندگان را با تاریخچه شکلگیری صنایع مصرفی و صنعتی ایالات
متحده در یک قرن اخیر و رویکردهای تجاری آنها برای گسترش دائمی بازار
محصولاتشان، آشنا میکند.
در آن سالها، مدیران صنایع دریافته بودند که باید استراتژیهای خود را به
گونهای طراحی کنند که دور ریختن کالاها و تعویض مدلهای قدیمی و مدلهای
جدیدتر، به عنوان یک ارزش پسندیده مطرح شود. بین این رویکردهای اسراف
گرایانه و جاه طلبانه، با معیارهای اخلاقی و زیست محیطی و شیوههای توسعه
پایدار، چه ارتباطی وجود دارد؟ این سؤالی است که آقای اسلید با نگارش این
کتاب جذاب و خواندنی به دنبال پاسخ آن است.
مضمون صفحات ابتدایی کتاب جدیدش را باید این طور نوشت که با وجود اینکه در حال حاضر در جهان ۷میلیارد نفر شماره تلفن همراه دارند و می توان با آنها در کوچکترین زمان تماس گرفت ولی نویسنده خودش را در این دنیا تنها احساس می کند. البته او تنها این احساس را ندارد. به نظر می رسد این همه شماره برای نزدیک کردن انسانها ساخته شده است ولی حالت عکسی ایجاد شده است و انسانها در حال دور شدن از یکدیگر هستند.
اسلید در این کتاب با عنوان «قطع بزرگ» می نویسد: به پیشرفت ماشین های اطراف خودتان نگاه کنید که موجب رفاه حال انسانها شده اند. ماشینها، کامپیوترها، ابزارهای الکترونیک و … همه و همه برای بهتر زندگی کردن انسانها اختراع می شوند ولی با وجود همه کارآیی ها یک کارآیی مضر هم دارند و آن انزوا و دور شدن انسانها از یکدیگر است. هر روز تنها به سمت محل کار رانندگی می کنیم، موسیقی مورد دلخواه خود را از سیم های جداگانه گوش می کنیم و در زمانی که می خواهیم تفریح کنیم بیشتر اوقات مخاطب ما بازی های کامپیوتری و شلیک کردن به سوی بیگانه های ناشناخته است. به هر حال این تکنولوژی با تمام رفاه و آسایشی که دارد نمی تواند دوست انسان باشد.
در حقیقت به نظر می رسد کارکرد نهایی تکنولوژی دور شدن از ذات انسانیت و دوستی و صمیمیت است که این روزها در اکثر جوامع مدرن شاهد آن هستیم که یکی از کوچکترین عواقب آن خودکشی های مکرر است. همانطور که نویسنده های دیگر بارها به این موضوع اشاره کردند اسلید نیز یادآور می شود این وسایل در حقیقت به گونه ای طراحی شده اند که استفاده دسته جمعی از آنها تقریباً غیر ممکن است. اسلید با تاسف خطاب به خوانندگان کتابش از این مسئله خبر می دهد که به جای تعامل با دوستان و خانواده ساعتهای تنهایی در مقابل تلویزیون و مانیتور کامپیوترها در حال افزایش است و اعتقاد دارد تکنولوژی دارد وقت و زمان انسانها را به طور کاملاً مدرن می دزدد.
وی در این کتاب، دنیای جدید را جزیره ای بزرگ ارزیابی می کند که فرار از این زندان تکنولوژی راهی دراز است که قطع کردن و قطع شدن از این سیم هایی که به ما وصل شده اند نقطه ابتدایی این سفر طولانی است. در صفحات انتهایی نویسنده به این واقعیت تلخ دنیای کنونی اشاره می کند که ما بیشتر از یکدیگر به ماشین ها اعتماد داریم و این اعتماد هر روز پررنگ تر می شود. وی با ارائه تاریخچه ای کوتاه از روند پیشرفت تکنولوژی و تاثیر آن در جوامع مختلف اعتقاد دارد این انزوای مسمومیت گونه، ناشی از تماس با ابزارهای دیجیتالی، در میان شهروندان کشورهای توسعه یافته بیشتر است و برای اینکه این مسمومیت به مرگ انسانیت منجر نشود باید زمانهای قطع از دنیای دیجیتال بیشتر شود.
در آخرین آمارهای ارائه شده در این کتاب حدود ۴۰درصد از مردم آمریکای شمالی تنها زندگی می کنند و ۲۵درصد آنها هیچ دوست صمیمی و نزدیکی ندارند. وی به عنوان کارشناس اجتماعی اعتقاد دارد همانطور که جوامع بشری استفاده از مواد مخدر و سلاحهای کشتار جمعی را محدود و محکوم کرده است باید استفاده از ابزارهای دیجیتالی که مضرات آن بیشتر از بمب و هروئین در به پوچی کشاندن زندگی انسانها است، نیز محدود و محکوم شود. وی می نویسد اصلاً شک نداشته باشید اگر می خواهید شاد زندگی کنید سری به طبیعت بزنید ولی اگر بتوانید آیفون را همراه خود نبرید…
در این میان، آقای هیگز اسلید در کتاب ارزشمند خود با نام «ساختن برای نابود کردن؛ تکنولوژی و دور ریختن در آمریکا» به رویدادهایی تاریخی اشاره میکند که براساس آنها، خودروسازان دیترویت، برای عمومی کردن ایده لزوم تولید بی پایان کالاهای مصرفی و صنعتی، به هر اقدامی دست میزدند. مثلاً به دنبال رقابت دو شرکت «فورد» و «شورلت» در سالهای دهه بیست میلادی، هر دوی آنها، شعار «هر سال یک مدل جدید خودرو» را در دستور کار خویش قرار دادند. آن استانداردهای جاه طلبانه و اسراف گرایانه، هنوز هم بر فضای صنعت و تجارت ما سایه افکنده است، هر چند توجه همه جانبهای نیز به آثار زیانبار زیست محیطی این سیاستها نمیشود.پیام اصلی این کتاب در همین نکته نهفته است: «اگر ما هم اینک اخلاق مصرفی خود را تغییر ندهیم، به زودی باید به زندگی در یک زمین آلوده عادت کنیم.»
نکات تکان دهنده اسلید در کتابش در حوزه زبالههای الکترونیکی، باید زنگ خطری را در برابر همه ما به صدا درآورد. دور انداختن سالانه سیصد و پانزده میلیون رایانه و صد میلیون تلفن همراه توسط شهروندان آمریکایی، در مجموع پنجاه هزار تن پسماند سمی و خطرناک را روانه آب و خاک و هوای زمین دوست داشتنی ما میکند که مواد سمی پایدار بیولوژیکی و یا پلیکلرایدهای دوفنیل (PCB)، جزو شاخصترین آنها است.
از سوی دیگر، تلفنهای همراه هم به گونهای ساخته میشوند که هزینههای تعمیر و یا ارتقای آنها صرفه اقتصادی نداشته باشد. البته یک راز ناگفته صنایع امروز دنیای ما این است که با ساختن کالاهای محکم و کارا، رشد تجاری و سودآوری دائمی تولید کنندگان با افول زیادی رو به رو میشود. به علاوه، باید امکان ارتقای نرم افزاری مدلهای قدیمی هم، محدودتر و محدودتر شود. به هرحال، تداوم بسیاری از مشاغل صنعتی و بقای شاخههای متعدد صنایع ما در گروی اتخاذ چنین شیوههای یکجانبه گرایانه، مسرفانه و فریبندهای است.
آقای اسلید در کتاب خود با اشاره به پافشاری هنری فورد بر عدم تغییر در خودروی معروف مدل تی(T) خود، مینویسد: «هنری فورد معتقد بود که محصول کارخانجاتش یک دستاورد اجتماعی بزرگ است که میتواند به عنوان نماد جامعه بدون طبقه آمریکا به شمار آید.»
پس از مدتی، مدیران سایر شرکتهای خودروسازی دریافتند که تداوم افزایش تولید و حفظ سودآوری آنها، در گروی تغییرات مداوم مدلهای عرضه شده و تغییراتی اندک و ظاهری اما با القای حس کهنه شدگی روانی میباشد. بدین ترتیب، واحدهای مد در بسیاری از این شرکتها تشکیل شد و خیلی زود هم، آثار کارآمد ناشی از آن هویدا شد؛ اما حاصل پافشاری فورد بر ایدههای محافظهکارانه اش چه بود؟ ورشکستگی و خروج از بازار.
یک نکته شایان توجه این است که با وجود اتخاذ رویکردهای مسرفانه و جاهطلبانه چنین شرکتهایی، باز هم مردم آمریکا به تغییرات مداوم در بخشهای عملکرد و دستکاری ظاهر خودروهایشان که معمولاً سرعت افزونتر و راحتی بیشتر و البته مصرف سوخت و آلودگی بیشتری را به ارمغان میآورد، عشق میورزیدند. در سال ۱۹۳۲ میلادی، مدیران شرکت فورد سرانجام تسلیم اندیشههای حاکم بر بازار شدند و با پشت پا زدن به اندیشههای بنیان گذار خود، به تغییر سالانه مدل خودروهای خود روی آوردند.
در کتاب ساختن برای نابود کردن، شما میتوانید با گسترش چنین تفکراتی در سایر حوزههای تولیدی و صنعتی آشنا شوید و شاید وضعیت مخاطره آمیز پسماندهای الکترونیکی عصر کنونی را میتوان شاخصترین صنعتی دانست که از همان استراتژیهای خودروسازان دهه بیست میلادی پیروی میکند... مدیران شرکتهای کامپیوتری و سازندگان انواع وسایل الکترونیکی، با استفاده از تکنیکهای تبلیغاتی مختلف تلاش میکنند که همه مردم را به خرید محصولات جدیدتر و شیکتر و کاراتر و در عین حال شکنندهتر ترغیب کنند.
اما تاریخ درسهای زیاد دیگری را هم برای ما دارد. در سالهای ابتدایی قرن بیستم، ما شاهد مقالاتی در نشریات و یا کتابها بودیم که مردم را از اتخاذ رویکردهای اقتصادی غیر عقلایی، مصرفی و ناپایدار بر حذر میداشتند. سپس، همزمان با سالهای جنگ جهانی اول، شهروندان آمریکایی با پوسترهایی در خیابانها روبهرو میشدند که چنین شعارهایی را تبلیغ میکردند: «با سرعت به پیش!»، «با رشد و ارتقای خود، خاطرات گذشته را فراموش کنید» و «همه آنچه را که نیاز دارید، هم اینک خریداری کنید.» آیا بین آن شعارهای تبلیغاتی مروج مصرفگرایی در سالهای پس از جنگ جهانی اول و تشویق بوش به مصرف بیشتر پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، شباهت زیادی وجود ندارد؟
این موضوع بسیار تکان دهنده و غم انگیز است که دور انداختن یک کالای مصرفی در مقایسه با بازیافت و یا تعمیر آن، از منزلت و ارزش اجتماعی بیشتری برخوردار است. گویی چرخه عمر یک کالا باید در سایه استراتژیهای سودآوری ابرشرکتها و نه معیارهای اخلاقی و زیست محیطی تعیین شود. آیا عرضه گسترده دستمالهای کاغذی و فراموش شدن استفاده از دستمالهای پارچهای، اتفاقی بوده است؟ و ساخت تیغهای اصلاح یک بار مصرف ژیلت و از رده خارج شدن تیغهای قابل تعویض ماشینهای اصلاح، تنها یک تصادف است؟ تاکنون به این موضوع اندیشیدهاید که چرا یک نشان دانشگاهی از سوی مراکز علمی ما برای بهترین ایدههای مربوط به بازیافت و مصرف چند باره کالاهای مصرفی طراحی نشده است؟ آیا نباید ما دوباره به سوی همان شیوه پدربزرگها و مادربزرگهایمان در قرنهای گذشته حرکت کنیم؟
این رویکردهای مصرف گرایانه چه نتایج دیگری به همراه آورده است؟ آقای اسلید در کتاب خود تشریح میکند که چگونه تمایل به دور ریختن و از رده خارج کردن کالاها، به کهنه شدن مداوم آموزشها و مهارتها انجامیده است. مثلاً چرتکهها از سال ۱۶۲۵ میلادی تا زمان اختراع ماشین حساب همواره مورد استفاده قرار میگرفتند و افراد با کمک محاسبات ذهنی و مهرههای آن، در همه جا و به سادگی، عملهای ریاضی مورد نیاز خود را انجام میدادند؛ ولی با تولید انبوه و ارزان شدن قیمت ماشین حسابهای الکترونیکی تا حد ده دلار و کمتر در سال ۱۹۷۵ میلادی، دیگر حتی استفاده تفننی از چرتکه هم با تسمخر رو به رو میشود. هر چند در گذشته، این دو وسیله با هم در کلاسهای مدارس مورد استفاده قرار میگرفت. آقای اسلید در کتاب خود مینویسد: «ما با ترویج استفاده از ماشین حساب و از رده خارج کردن چرتکهها، مهارتهای مرتبط با استفاده از این ابزار مفید را هم نابود کرده ایم. از آغاز دهه هشتاد به بعد، به ندرت شما میتوانستید با یک فارغالتحصیل دبیرستانی روبهرو شوید که توانایی کار با چرتکه را داشته باشد، اما مهندسان مسنتر به راحتی از عهده این کار برمیآمدند... من معتقدم که این افراد میتوانستند از سرعت و دقت بیشتری هم در مقایسه با کاربران ماشین حساب بهره ببرند.»
زمانی من این نکته را شنیده بودم که هر چه شما یک کتاب را بیشتر دوست داشته باشید، تشریح خوبیها و نقاط قوت آن برای دیگران سختتر است. آقای اسلید نیز کتابی نگاشته که ما را با دنیای دیگری که شاید هرگز به آن نیاندیشیده بودیم، آشنا میکند. خواندن فصل آخر کتاب ساختن برای نابود کردن؛ تکنولوژی و دور ریختن در آمریکا، برای همه تکان دهنده و بهت آور است. من مطالعه این کتاب را به همه مدیران، مخترعان، کارآفرینان، تبلیغاتچیها و همه و همه توصیه میکنم. خوانندگان این کتاب با مجموعهای از اطلاعات مختلف و متنوع آشنا میشوند که پرده از تزویرها و اسراف گریها و ریاکاریها و پایمال کردن اصول اخلاقی توسط مدیران صنایع و بازاریابان و تبلیغاتچیهای روزگار ما برمیدارد. بیتردید، اسلید در کتاب دویست و هشتاد و یک صفحهای خود، به روشنی به چنین کاری دست زده است.